روز دهم: چهارشنبه 20 مرداد 1400
درمورد این روز فقط بگم که صبح ساعت 5 بیدارم کردن ولی نبردنم خونه برای کلاسم و روزم با عصبانیت شدید شروع شد:// ولی بعد که رفتم خونه قبل کلاسم یه دو ساعتی خوابیدم، شدو هوس رو تموم کردم و تا عصر همچنان تو خونه موندیم
+ناخنم به طرز خیلی بدی شکست و خون اومد:/
روز یازدهم: پنجشنبه 21 مرداد 1400
خوب:
*نزاشتم زن عموم هر حرفی دلش میخواد بهم بزنه. هاها (یاد یه حرف عمه ی بابام افتادم: حرفتون رو بزنید قد چارقدتون هر وقت لازم شد درش بیارین و حرفتونو بزنین. نزارینش تو طاقچه هی سوزن کنین توش) از این به بعد سعی کنیم حرفمونو تو طاقچه نزاریم:))
*دخترعمم عکس دوستش و خواهرشو نشون داد که موهاشونو رنگ کرده بودن:") هق منم میخوام موهامو آبی کنممم... ولی خب مامانم اجازه نمیده چون میگه موهات میسوزه. و راستم میگه:"| هق
*با دختر دختر عمه ی وسطی یکم بازی کردم*-* و کلی باهم دوست شدیم. (وقتی صدام میزنه انقدر ذوق میکنماااT---T) +لقبش شد پیشی لیمویی:"> (ماشالا لباس لیمویی خیلی بهش میااادددد)
*یکم تونستم با پری و ایزانامی حرف بزنم و واقعا خوب بود:")
بد:
*به شدتتت به خاطر گرما اذیت شدم
*یکی از فامیلا که شب قبلش رفته بود پیش کسی که کروناش مثبت شده و حالش وخیم بوده اومده بود اینجا... رسما هر کی میدیدش فرار میکرد:-: و متاسفانه حتی عموم که یکی یه کوچولو ماسکش پایین میومدم دادش بلند میشدم نتونست چیزی بگه بهش.. و متاسفانه تر من یه بار مجبور شدم رد شم از کنارش:"))
*داداشم و دخترعموم واااقعا دیگه ابرو نزاشتن برامون..
*فکر کنم پلک زدنای زیادم دیگه به خاطر سوزش چشمام نیست، باز تیک عصبی گرفتم.
*دو دقیقه گوشیمو گرفتم دستم که به پری و ایزانامی پیام بدم و مامانم قصد کشتنمو کرد:/
*خیلی کم خوابیدم
پ.ن: تولد اش پساپس هپی:")
روز دوازدهم: جمعه 22 مرداد 1400
خوب:
*امروز اصلا کسی نیومد خونه بابابزرگم
*روز خییییلی بهتری بود نسبت به روزای قبل
*روز اخر نته و سرعتش هم واااقعا داغونه ولی تونستم چند تا انیمه دان کنم
بد:
*پسر عمم خونه بابابزرگ بود و این خیییلی اذیتم کرد..
*خستم،خسته. اونقدر خسته که حتی جون نداشتم و ندارم که به پری و ایزانامی پیام بدم. اونقدر که جون نداشتم ستاره هارو باز کنم. اونقدر که به زور این پستو نوشتم چون میدونستم فردا که بشه هییچی یادم نیست از روزای قبل..
*حالم بدههه...
*فردا کلاس زبان دارم و واقعا نه وقت انجام تکالیف و درس خوندن و اینا رو داشتم نه جونشو. ولی مامانم میگه فردا حتما برو سر کلاس چون غیبتات زیاد میشه و نباید فقط یه فرصت غیبت بزاری چون ممکنه هر اتفاقی بیوفته..
*غمم گرفته که تابستون تمومه.. من واقعا امادگی نهم رفتن ندارم..
*دلم برا رگباری ناروتو دیدن تنگ شدهTT
*دلم میخواد برای دو سه روز کلا بخوابم:"/
*احساس میکنم هنوز کلی چیز بوده و یادم رفته:"
پ.ن: تولد اوشیجیما و آئونه (از هایکیو) هپی:")
پ.ن: پست ممکن است به روز شود
پ.ن2: کسی دلش برام تنگ نشده بود؟D": *صدای جیرجیرک*