امروز بالاخره بعد از دو سال رفتم مدرسه،
تقریبا کل راهو داشتم از استرس جر میخوردم در حدی که مامانم خودش گفت اشکالی نداره بد بگیری...
قبل از اینکه بفهمم به جمعی از همکلاسی هام رسیده بودم و با کمی فاصله بهشون گوش میکردم، خیلی زود معاون سگ اخلاقمون بردمون سر صف و کلی چرت و پرت تحویلمون داد، قبل از اینکه بتونم خودمو نجات بدم وسط سیل بچه های کلاسمون که میخواستن جوری وایسن تا با دوستاشون تو یه کلاس بیفتن بودم و همه تو حلق هم بودیم و متاسفانه فقط کلاس ما اینجوری نبود
قبل از اینکه بفهمم چند نفر از اونایی که نصف و نیمه باهاشون در ارتباط بودم منو با خودشون بردن تو یه کلاس(البته نه که بدم بیاد)
البته یکی از دوستان غیر محترم قدیمی هم اونجا بود
امتحان آسون بود.
دبیر فناوریمون رو دیدم. در اصل میشه گفت سوییت ترین و مهربون ترین دبیر مدرسه از نظر من
ویترایم رو بهش دادم و اونم بهم گفت که سه شنبه بهم میدتش
بعد از امتحان با یکی از "دوستان" توی حیاط نشستیم و هجوم خاطرات....
خیلی واضح حس کردم که توی دنیایی متفاوت از اونا سیر میکنم....
همه ی اون چندصد نفری که دیدم دوستای صمیمی خودشونو دارن، باهم میخندن، عکس میگیرن، همو با اسمای عجیب غریب صدا میزنن.
و من این وسط احساس یه "روح سنگین تنها" رو داشتم
دلم برای خودم میسوزه
یکی از دوستای کسی که باهاش در ارتباط بودم گوشی همراهش بود برای همین ازش پرسیدم ساعت چنده؟ و اون حتی به خودش زحمت نداد همچین سوال ساده ای رو جواب بده
اینطور نبود که نشنیده باشه،،، فقط خواست سوال غریبه ای مثل منو نده
شایدم دارم زیاد بهش فکر میکنم.
نمیخوام باز بیش از حد درگیر پرسونا بشم؛ جا از اون محل رفتم~
کل اونایی که باهاشون حرف میزنم فقط وقتی پیام میدن که کاری داشته باشن؛
به متوسطه اول که کلا امیدی نیست، ولی امیدوارم وضعم وقتی رفتم متوسطه دوم بهتر باشه
صبح با مامانم رفتیم یه همایش درمورد آینده شغلی
بیست دقیقه ای خواب موندیم و اونقدر عجله کردیم که هیچی جز آب با خودمون نبردیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که واقعا لازم بوده یه چیزی بیاریم و بخوریم--(البته بماند که همایش با نیم ساعت تاخیر شروع شد و تو اون مدت میشد کلی کار کرد:///)
مطالبشون مفید بود، ولی انتظار داشتم چیزای دقیق تر و بهتری بگن
چیزی که از این همایش خیلی دوست داشتم این بود که با یه عده از مردم مصاحبه کردن و ازشون پرسیدن چیزایی که تو مدرسه یاد گرفتین چقدر به دردتون خورد؟؟ مدرسه یه زره کمکتون کرد که استعداد هاتونو بشناسین و توی راهی برین که از آیندتون راضی باشین؟
و جواب همه نه بود:)
اینکه این شرایط رو میدونستن و میگفتن باید اصلاح شه برام دلگرمی بزرگی بود
یکی از مسئولین آموزش پرورش هم کلی خطاب به والدین گفت که بچه ها رو مجبور نکنید که فلان رشته برو و آینده بچتونو خراب نکنید
ولی اون شرایط "روح سنگین تنها" اونجا هم پا برجا بود
پ.ن: تولد چیفویو عه:)))
- 𝑨𝒌𝒆 𝑴𝒊
- يكشنبه ۲۸ آذر ۰۰
- ۱۹:۴۵